دروس دوره متوسطه

۴ مطلب با موضوع «بازنویسی حکایت» ثبت شده است

بازنویسی حکایت "فردی با سپر به میدان جنگ رفته بود"

بازنویسی حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود

حکایت:

«فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود. از قلعه، سنگی بر سرش زدند و بشکستند. برنجید و گفت:«عجب بد مردمانی هستند، سپری به این بزرگی را نمی بینند که سنگ بر سر می زنند».

بازنویسی:

مرد جنگجویی با زره ایی پولادین و سپری محکم به میدان جنگ رفته بود در حالی که زیر سپر خود پنهان شده بود و گام به گام به قلعه نزدیک می شد از بالای قلعه سنگی پرتاب شد و سنگ دقیقا بر سر مرد جنگجو فرود آمد. سر مرد جنگجو شکست و خون فواره زد در حالی که ناراحت و مغموم شده بود بازگشت و به سپاهیان خودی دوباره ملحق شد… هم رزمان زمانی که سرشکسته و سرافتاده و حال زارش را دیدند از او پرسیدند چه شده؟ چه بر سرت آمده که اینگونه آشفته حالی؟ مرد جنگجو گفت: نالانم از این مردمانی که سپر به این بزرگی در دستان من نمی بینند که سنگ بر سر من زدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدحسین عالی

بازنویسی حکایت "شخصی خانه به کرایه گرفته بود"

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود

متن حکایت:

«شخصی خانه به کرایه گرفته بود. چوب های سقف بسیار صدا می داد. به خداوند خانه از بهر مرمّت آن سخن بگشاد. پاسخ داد: چوب های سقف ذکر خدا می کنند. گفت: نیک است؛ اما می ترسم این ذکر به سجود بینجامد.»    (عبید زاکانی)

بازنویسی حکایت:

 شخصی خانه ایی اجاره گرفته بود. اما چوب های سقف بسیار صدا می داد. مرد به صاحب خانه مراجعه کرد و برای بازسازی سقف خانه با او حرف زد. صاحب خانه در پاسخ به سخن مرد گفت: چوب های سقف، ذکر خداوند می کند. مرد مستاجر گفت: درست است اما من می ترسم که این ذکر به سجده برسد. جمله آخر این منظور را به دنبال دارد که این پشت گوش انداختن ها و بهانه آوردن ها در نهایت به ریزش و فرود آمدن سقف بر زمین خاتمه می یابد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدحسین عالی

بازنویسی حکایت "شخصی شتر گم کرد"

حکایت:

«شخصی شتر، گم کرد. سوگند خورد که اگر شتر را پیدا کند آن را به یک درم بفروشد. چون شتر را یافت از سوگند خود پشیمان شد. برای آنکه سوگند خود را نشکند گربه ای را در گردن شتر آویخته و بانگ زد: که چه کسی می خرد؟ شتری را به یک درم و گربه ای را به صد درم؟ اما هر دو را با هم می فروشم. شخصی آنجا بود؛ گفت: این شتر ارزان بود؛اگر این گربه را در گردن نداشت».

بازنویسی:

شخصی شتر خود را گم کرده بود. قسم خورد که اگر شتر خود را پیدا کند آن را به یک درم بفروشد(به ازای مبلغی بسیار ناچیز) اما بعد از مدتی که شتر خود را پیدا کرد از قسم و قول و قرار خود پشیمان شد. کمی فکر کرد و نقشه ایی کشید. اینگونه که گربه ایی را در گردن شتر آویخت و فریاد زد که چه کسی این را می خرد؟! شتر را به یک درم می فروشم و گربه ای را به صد درم! اما هر دو را با هم می فروشم. شخصی آنجا بود گفت: این شتر ارزان است اما اگر گربه ای به گردن آن آویخته نبود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدحسین عالی

داستان درباره ضرب المثل "بار کج به منزل نمی رسد"

ضرب المثل: "بار کج به منزل نمی رسد" 

بازآفرینی

در زمان های قدیم پسر جوان و بازیگوشی در روستا زندگی می کرد که از قضا دستش کج بود و دزدی می کرد و سر اطراففیان خود کلاه می گذاشت اما هر چه قدر دزدی می کرد و حق دیگران را میخورد نه خانه خوبی داشت و نه غذای درست حسابی برای خوردن داشت. او همیشه بدهکار بود و از نظر مالی مشکل داشت. روزی کیسه ای زر و سکه دزدیده بود و از دست سربازان در حال فرار بود. بعد از دویدن زیاد و تنگی نفس و رهایی از دست سربازان گوشه ای دنج ایستاد تا نفسی تازه کند و دوباره فرار کند و وقتی دست در جیب خود کرد تا از وجود کیسه اطمینان کند هر چه قدر گشت کیسه در جیبش نبود. پیرمردی که در گوشه همان دیوار و نظاره گر رفتار پسر جوان بود گفت:ای جوان! بار کج به منزل نمی رسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدحسین عالی